حرف زدنت غذاخوردنت.خوابیدنت
خوب بریم سر حرف زدنت اولین کلمهای که گفتی با بود بعد هم به بابا میگفتی با بهمامان ما خاله خا به مامان جون میگفتی مامان بوم دائی دا ماشالله هوشت خوب بودزود حرف زدی وزود هو راه افتاذی ولی خیلی بد غذا بودی الان همهمینطوری من همیشه بشقاب دستم بود ودنبالت بودم تا تو غذا تو نمی خوردی من نمی تونستم غذا بخورمدیگه تا حدی شده بود که اسم منو بابات با عمه هات گذاشته بودن فردین عزیز دلم تو خیلی شیرین هستی وخلاصه از این برات بگم که به طرزعجیبی عاشق ماشین هستی اون اوایل همش بابابات سر سوئیچ وظبط ماشین واینکه می خواسنی پشت فرمون بشینی دعوا دشتی وسر تو چه دعواها که بابات نکردم من روت خیلی حساسم دوست ندارم خار به پات بره الان که ٣ سال و٣ ماهته ماشالله اسم تمام ماشینها رو بلدی دائی وبابات میذارنت پشت فرمون خودت فرمون رو می گیری ومیگی شمادستتون رو ول کنید من تا ٢ سال و٦ ماه بهت شیر دادم خیلی وابسته بودی به شیر خوردن گرفتنت از شیر خیلی سخت بود ولی صبر زرد زدم تلخ شده بود میگفتی اخ شده نمی خوردی ولی بعضی موقعها انقدر وابسته بودی که با وجود تلخی همدوست داشتی بخوری ما بهمن سال ٩١ اومدیم خونه خودمون دیگه یواش یواش تو رو از پوشک گرفته بودم و تو خودتمی رفتی دستشوئی واینم بگه که الا نخودت خودت رو میشوری عزیزم اینجا که اومدیم عادتت دادم ت واتاق خودت بخوابی اولش خیلی سخت بود برای من بیشتر از تو اخه
٥/٢ سال بودکه هرشب پیش من می خوابیدی شب اول خوابم نمیبردولی بالاخره هر دو مون عادت کردیم راستی اینوبگم به پتو میگفتی تپو من زیر بالشت خوراکی برات می ذاشتم و میگفتم اگه هر شب تو اتاقت بخوابی فرشته ها صبحها زیر بالشت برات جایزه می ذارن تو هم می خوابیدی وصبح سریع زیر بالشت رونگاه میکردی وکلی ذوق می کردی الن یه چند وقت بود که چیزی برات زیر بالشتنمی ذاشتم یعنی یادم رفته بود دیشب موقع خواب می گفتی مامانچرا فرشتها دیگه چیزی برام نمی ذارن نکنه باهام قهر کردن