ارویناروین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

امید زندگیم پسرم

بدون عنوان

امشب دائیی زنگ زد گفت بده اروین رو ببرم خونمون تو هم از خدا خواسته سریع حاضر شدی وسریع با دائی رفتی منم الان تنها نشستم دلم برات تنگ شده
9 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم چند روزه که همش میگی می خوام برم خونه مامان جون وشب میری اونجا می خوابی دیروز من یه گوشی خریدم چون بازی داره وتو بازیهاشو دوستدار ی برای اینکه خرابش نکنی بهت گفتم گوشیه فرزاده اخه از فرزاد می ترسی اصلا طرف گوشی هم نیومدی می گی مامان فرزاد منو از تو گوشی میبینه گفتم اره تو هم طرفش نمی ای یعنی اگه اینو نگفته بودم تا حالا تر کونده بودیش قربونه سادگیات برم عزیزم دلم
5 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم دیشب عروسک ادم برفی تو برداشته بودی بهت گفتم مامان هر وقت برف اومد میریم تو حیاط ادم برفی درست میکنیم امروز از صبح از خواب پاشدی گیر دادی بریم تو حیاط ادمبرفی درست کنیم حالا هر چی میگم مامان باید برف بیاد الان که برف نیومده به خرجت نمی ره که نمیره عشقم
2 دی 1392

شب یلدا

ما با مامان جون اینا رفتیم خونه عزیز همه اونجا بودن تو با پویان حسابی اتیش سوزوندین اول قرار بود مامانی با مامان جون بیان خونه ما که نتونستن ما هم  شام رفتیم خونه مامان جون بعد رفتیم خونه عزیز اینم عکس سفره شب یلدا اینم لباست که دوختم وصورتت همنقاشی کردم خیلی جیگر شده بودی عشقم اینم عکست با پویان ...
1 دی 1392

سرزمین عجائب

  امشب با پانیذ اینا از ظهر بیرون بودیم وبعد از ظهر هم رفتیم سر زمین عجائب وتو کلی بازی کردی ...
29 آذر 1392

عکس محرم

این عکس محرم سال 91 این عکس محرم سال 92 اگه بدونی چقدر قشنگ زنجیر میزدی عزیز م دوتایی میزدی یه هیئت پایین کوچمون برد یه بار که صداش می اومد بردمت اونجا دیگه هر وقت اونجا رو میدیدی می گفتی اینجا هیئت منه ...
29 آذر 1392