دلنوشته های مامان
چقدر زود بزرگ شدی اروینم چقدر زود دستانم را رها کردی چقدر زود بدون من ایستادی وقدم برداشتی گاهی فکر می کنم چند بار دیگر با هم توی یک ماشین می شینیم وبه پارک می رویم اصلا مگر چند بار دیگر مرا به خاطر تشنگی سر صبحت با شک وتردیدواحتیاط بیدار می کنی ؟مگر چند باردیگر برای اوردن توپت از زیر مبل به من رو می اندازی ؟می دانم زودتر از انچه حدسش را بزنم کنار در مدرسه می ایستم و تورا به معلمت می سپارم چقدر زود برای رفتن به دانشگاه با تو وداع می کنم چقدر زود دست نرم وپنبه ای تورا در دستان کسی می گذارم که عاشقش باشی چقدر زود بدون من از خانه بیرون میروی بدون من از خانه بیرون خواهی رفت بدون من سفر خواهی کرد.....بدون من زندگی خواهی کردودیگر صدای مامان مامان...
نویسنده :
مامان
1:19
اموزشی
عز یزان بازدیدکننده در مورد کارهای هنری به جز بافتنی من بقیه هنرها رو بلدم اگر سوالی داشتید من در خدمتم مطرح کنید تا در حد توان اموزشش رو بزارم
نویسنده :
مامان
19:55
خواب ظهر
اینم از خواب ظهرت امروز مهمون داریم شما هم کمک کردی وخودت رفتی تو تختت خوابیدی به امید اینکه شب مهمون دازیم اخه مهمون خیلی دوست داری مخصئصا که بچه هم داشته باشن ...
نویسنده :
مامان
15:29
خواب خوش
بعد از کلی بازی ببین چطور ی خوابیدی اینجا شماله با اون ژستت عزیزم ...
نویسنده :
مامان
16:08
عکسها تولد عسل مامان
این عکس تولد سه سالگیتهبا کیک ماشین این لباس تولدت با تم مرد عنکبوتی اونم مامانه عکس تولد 1 ساللی ودو سالگیت هر کاری کردم اپلود نشد ...
نویسنده :
مامان
14:57
اسکوتر.لباس ماماندوز .حموم....عکس
این لباس رو مامان برات دوختم با کلا هش اینم اسکوترت که خاله برای تولدت خرید عزیز دلم اینجا از حموم اومده بودی عاشق حمومی. ...
نویسنده :
مامان
14:37
عکسهای مهد کودکت
بردمت مهد کودکولی هر کاری کردم از بس که به من وابسته بودی نموندی وهمش گریه می کردی من یک ماه از ساعت 12 تا 5 بعد از ظهر تو مهد میشستم تا تو عادت کنی ولی تو عادت نکردی منم پیشت می موندم تا یک ماه تموم شدیک دقیق از من غافل نمی شدی معلم مهد می گفت این طوریش رو ندیده بودیم همش چک می کردی که من نرم اینم دوست شیطونت ارش تو مهد کودک ...
نویسنده :
مامان
14:14