ارویناروین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

امید زندگیم پسرم

دلنوشته های مامان

چقدر زود بزرگ شدی اروینم چقدر زود دستانم را رها کردی چقدر زود بدون من ایستادی وقدم برداشتی گاهی فکر می کنم چند بار دیگر با هم توی یک ماشین می شینیم وبه پارک می رویم اصلا مگر چند بار دیگر مرا به خاطر تشنگی سر صبحت با شک وتردیدواحتیاط بیدار می کنی ؟مگر چند باردیگر برای اوردن توپت از زیر مبل به من رو می اندازی ؟می دانم زودتر از انچه حدسش را بزنم کنار در مدرسه می ایستم و تورا به معلمت می سپارم چقدر زود برای رفتن به دانشگاه با تو وداع می کنم چقدر زود دست نرم وپنبه ای تورا در دستان کسی می گذارم که عاشقش باشی چقدر زود بدون من از خانه بیرون میروی بدون من از خانه بیرون خواهی رفت بدون من سفر خواهی کرد.....بدون من زندگی خواهی کردودیگر صدای مامان مامان...
28 آذر 1392

اموزشی

عز یزان بازدیدکننده در مورد کارهای هنری به جز بافتنی من بقیه هنرها رو بلدم اگر سوالی داشتید من در خدمتم مطرح کنید تا در حد توان اموزشش رو بزارم
27 آذر 1392

خواب ظهر

اینم از خواب ظهرت امروز مهمون داریم شما هم کمک کردی وخودت رفتی تو تختت خوابیدی به امید اینکه شب مهمون دازیم اخه مهمون خیلی دوست داری مخصئصا که بچه هم داشته باشن ...
27 آذر 1392

عکسها تولد عسل مامان

این عکس تولد سه سالگیتهبا کیک ماشین   این لباس تولدت با تم مرد عنکبوتی اونم مامانه عکس تولد 1 ساللی ودو سالگیت هر کاری کردم اپلود نشد ...
25 آذر 1392

عکسهای مهد کودکت

بردمت مهد کودکولی هر کاری کردم از بس که به من وابسته بودی نموندی وهمش گریه می کردی من یک ماه از ساعت 12 تا 5 بعد از ظهر تو مهد میشستم تا تو عادت کنی ولی تو عادت نکردی منم پیشت می موندم تا یک ماه تموم شدیک دقیق از من غافل نمی شدی معلم مهد می گفت این طوریش رو ندیده بودیم همش چک می کردی که من نرم اینم دوست شیطونت ارش تو مهد کودک ...
25 آذر 1392